ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى