آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست