رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده