رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری