در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم