رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
 
    سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
 
    «اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
 
    آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
 
    شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
 
    دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
 
    امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
 
    از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید