رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده