رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده