رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری