غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری