شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز