نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده