چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
 
    با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
 
    مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
 
    دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
 
    طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
 
    هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
 
    بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
 
    چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست