چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم