ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست