چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
 
    با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
 
    ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
 
    کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
 
    قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
 
    کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
 
    بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
 
    جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده