وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
عطش میگفت اِشرِب... گفت حاشا
تماشا کن تماشا کن تماشا
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
خدایا تویی بنده را دستگیر 
بوَد بنده را از خدا، ناگزیر
خدایا جهانپادشایی تو راست 
ز ما خدمت آید، خدایی تو راست
ای جهان دیده بود خویش از تو 
هیچ بودی نبوده پیش از تو
ای نام تو بهترین سرآغاز 
بینام تو نامه کی کنم باز؟
تویی کاوّل ز خاکم آفریدی 
به فضلم زآفرینش برگزیدی
به نام آنکه هستی نام از او یافت 
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
بسم الله الرحمن الرحیم 
هست کلید در گنج حکیم 
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟