از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
 
    مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
 
    روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
 
    صدای بال ملائک ز دور میآید    
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
 
    یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
 
    ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
 
    آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
 
    ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
 
    ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
 
    همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
 
    امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
 
    کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
 
    نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
 
    حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
 
    دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟