سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
 
    ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
 
    آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
 
    به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
 
    مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
 
    در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
 
    امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
 
    نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
 
    همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
 
    زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت