سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
 
    در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
 
    کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
 
    غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
 
    که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
 
    آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
 
    اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
 
    هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
 
    این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
 
    زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
 
    دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
 
    زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
 
    گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
 
    شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
 
    بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
 
    دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
 
    ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو