ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
 
    ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
 
    هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
 
    تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
 
    زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
 
    ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو