کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را