میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی