اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند