گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد