ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
 
    بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
 
    چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
 
    غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
 
    تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
 
    این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
 
    به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
 
    این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
 
    جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
 
    یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
 
    خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد