شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
 
    برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
 
    رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
 
    بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
 
    الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
 
    به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
 
    باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
 
    روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
 
    چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز