شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
 
    از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
 
    ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
 
    بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
 
    برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
 
    آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
 
    مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
 
    رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
 
    بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
 
    باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
 
    چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز