تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
ای جان جهان، عیان تو را باید دید
با دیدهٔ خونفشان تو را باید دید
سعی کن در عزت سیپارهٔ ماه صیام
کز فلک از بهر تعظیمش فرود آمد پیام
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
همچنان ما همه از رسم تو خط میگیریم
رفتهای باز مدد از تو فقط میگیریم
دل من! در هوای مولا باش
یار بیادعای مولا باش