توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
ای که دل غریب من، با تو شد آشنا، رضا
اشک من است پنجه در پنجرۀ تو یا رضا
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار
نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار...
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت
ای در دلِ تو زلال ایمان جاری
ای زخمِ زمانه بر وجودت کاری
بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
چه بود ذکر عارفان؟ علی علی علی علی
چه بود روشنای جان؟ علی علی علی علی
تو از تبار بهاران، تو از سلالۀ رودی
تویی که شعر شکفتن به گوش غنچه سرودی
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...