مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
در آستانش شمس میآید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
کی میشود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
هنگام دعا قلب حزین داشته باش
یعنی که دلی خدایبین داشته باش
دل بر دو سه دم گرمی بازار مبند
امید به هیچ کس به جز یار مبند
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
از کوثر معرفت غزلنوشی کن
تا قافلۀ کمال همدوشی کن
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
عهدیست که بستهایم، برمیخیزیم
با آنکه شکستهایم، برمیخیزیم
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت