هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام
خواهی که تو را عشق به منزل ببرد
کشتیِ تو را خدا به ساحل ببرد
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت میآیم
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
بهار آمد و بر روی گل تبسم كرد
شكوه وا شدن غنچه را تجسم كرد
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
محبوب رضاست هرکه دلريشتر است
از کعبه صفای اين حرم بيشتر است
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
نشسته بر لب ساحل، شکستهزورقِ عاشق:
کهراست زهرۀ دریا؟ کجاست باد موافق؟
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا میبرد به خانهٔ او
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت