اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
چرا چون شعله در شولای تن بر خویش پیچانی؟
به آن موجی که از دریا جدا افتاده میمانی
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی
و سرنوشت تمام جهان؟ اگر تو نبودی
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
امشب که به نام عشق، آغاز شدهست
دنیا پر از آوازۀ اعجاز شدهست