دلا بکوش که با عشق آشنات کنند
چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند
گاهی دلم به سمت خدا میبرد مرا
یعنی به آستان رضا میبرد مرا
سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
بخوان هشتمین جلوۀ ربنا را
امام قدر را امیر قضا را
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین»... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
هر که رو انداخت، خاطرجمع، زائر میشود
قبل زائر کولهبار راه، حاضر میشود
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی...
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
در آغوش آیینهها بودهام
نمیدانی ای دل کجا بودهام
ماه مدینه رو سوی ایران میآورد؟
یا آفتاب رو به خراسان میآورد؟
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کربوبلای رضا