در راه امام حق علمداری کن
ای پیرو مرتضی علی! کاری کن
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی میکند
سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی میکند
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
مرگ باید سجده باشد، سجدۀ پیش از قیام
اشهدم را خواندهام ای مرگ زیبا السّلام
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولولۀ نام تو خاموش شدن نیست
مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشهات مانای تاریخ معاصر کرد
هنوز این کوچهها این کوچهها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو
تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بیتو
تار شد مشرق روحانی ایمان بیتو...
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران
گل، دفتر اسرار خداوند گشودهست
صحرا ورق تازهای از پند گشودهست
راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
خرقهپوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید