چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
بخوان از چهرۀ طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم
هر خسته دلی، که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف