این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
هنگام دعا قلب حزین داشته باش
یعنی که دلی خدایبین داشته باش
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش