فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
دل بر دو سه دم گرمی بازار مبند
امید به هیچ کس به جز یار مبند
از کوثر معرفت غزلنوشی کن
تا قافلۀ کمال همدوشی کن
بیآن که چو موج، در تلاطم باشی
با صبر و رضا، غرق تبسم باشی
تا کی به خروش و خشم، کاری کردن؟
مانند سپند بیقراری کردن؟
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
ای دوست! سخاوت، آسمانپیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بیمانند است
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را
هر حادثه با فروتنی شیرین است
خاک از نفس باغچه، عطرآگین است
روی تو برده رونق ماه تمام را
مجذوب کرده جلوهٔ تو خاص و عام را
هر کس که ز دنیا طلبی دور شود
بیگانه ز تزویر و زر و زور شود
ای نیّت تو رو به خدای آوردن
برخیز! به قصد رونمای آوردن
جانا به خدای کعبه رو باید کرد
با او همه وقت گفتگو باید کرد
طلوعت روشنی بخشیده هر آیینه ایمان را
نگاهت آیه آیه شرح داده بطن قرآن را
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد