«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
من و آوازۀ برگشتن تو
دلی اندازۀ برگشتن تو
کسی اینگونه شیدایی نکردهست
شبیه من شکیبایی نکردهست
جهان در حسرت آیینه ماندهست
گرفتار غمی دیرینه ماندهست
ز اشک، دامن من رشک آسمان بودهست
پر از ستاره چو دامان کهکشان بودهست
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست
تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
آن یار که غائب است روی ماهش
تقواطلبیست، رسمِ خاطرخواهش
لبیک به جُحفه، پی حج خواهم گفت
حاجات به ثامن الحجج خواهم گفت
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم