تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم