میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
شبم در حضوری لبالب گذشت
کدامین شبم مثل آن شب گذشت
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو