تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست