خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
در مِهر پیامبر حیات است حیات
در نور هدایتش نجات است نجات
پیغمبر اعظم که به عصمت طاق است
در خُلق عظیم شهرۀ آفاق است
از چشمۀ نور، ساغری پُر مِیْ کن
تجلیلِ بهار عمر، قبل از دِی کن
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شببوی باغش میشوی
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ
ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ
ای لهجهات ز نغمۀ باران فصیحتر
لبخندت از تبسم گلها ملیحتر
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!
کريم السّجايا، جميل الشّيم
نبّى البرايا، شفيع الامم