عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
مرامم غیرت است ای عشق و پیمان با توأم دین است
دفاع از سنگ در دینی که من دارم از آیین است
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو
در راه امام حق علمداری کن
ای پیرو مرتضی علی! کاری کن
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی میکند
سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی میکند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست