میخواهی اگر روشنی آب شوی
یا در شب تیره مثل مهتاب شوی
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
هر خسته دلی، که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
کس بهغیر از تو نخواهم چهبخواهی چهنخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
ای آن که به لب نشانده لبخندی را
بشنو ز امام مهربان، پندی را
خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
بر سفرۀ این و آن، سخن ساز مکن
جز درگه حق نیازت ابراز نکن
دلبستگىست مادر هر ماتمى كه هست
مىزايد از تعلق ما، هر غمى كه هست
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
خواهی که تو را عشق به منزل ببرد
کشتیِ تو را خدا به ساحل ببرد
آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت میآیم
چون صبح، کلید آسمان میدهدت
عطر خوشِ عمر جاودان میدهدت
بی مهر نبی و آل او دل، دل نیست
در سینه به غیر مشتی آب و گل نیست
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند