شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰانی
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ، نهانی
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطمهای امواج خروشانش
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی میکند
سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی میکند
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا