شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند
هر حادثه با فروتنی شیرین است
خاک از نفس باغچه، عطرآگین است
هر کس که ز دنیا طلبی دور شود
بیگانه ز تزویر و زر و زور شود
ای نیّت تو رو به خدای آوردن
برخیز! به قصد رونمای آوردن
جانا به خدای کعبه رو باید کرد
با او همه وقت گفتگو باید کرد
در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
با تیر غم و بلا، نشانش نکند
حیران زمین و آسمانش نکند
میخواهی اگر روشنی آب شوی
یا در شب تیره مثل مهتاب شوی
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده