تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بیتو
تار شد مشرق روحانی ایمان بیتو...
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
فروغ چهرۀ خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دلهای مست و مشتاق است
راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
خرقهپوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست