سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد؟
نمیدانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو