به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
در دشت بلا که خاک از خون تَر بود
یک باغ پر از شکوفهٔ پرپر بود
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات